سلام
امروز میخوام سه تا فیلم خوشگل معرفی کنم آخه فیلم زیاد نگاه میکنم
seventeen again : ماجرای یه مردی که بر میگرده به دوران دبیرستان با بازی zac efrone
twilight : با بازی christen stewart & robert patinson(رابرت بازیگر نقش سدریک تو هری پاتر)
camp rock : یه فیلم باحال با بازی jonas brother & demi lovato
سلام سلام...
آپ امروزم به مودب پور مربوطه!
واقعا ناراحتم که آقای مودب پور ممنوع القلم شدن
نمیدونم چی بگم آخه مشکلات جامعه باید گفته بشه
با یه کتاب سیاسی که نمیشه جوونا رو آگاه کرد ....
پس باید در قالب رمان مشکلات جامعه رو گفت!
خیلی ناراحتم کتاباش بهم خیلی چیزا یاد داد!
اما خداییش هنوزم باورم نمیشه یعنی به خاطر رکسانا؟!
نظر شما چیه؟ اعتصاب کنیم؟
سلام سلام........
این یکی آپم راجع به جو جوناس است(خواننده و بازیگر)
یه قیافه ی جذاب داره...........
تو فیلم camp rock بازی کرده.
رنگ مورد علاقه:آبی
فیلم مورد علاقه:dump & dumper
دو تا برادر داره که معمولا با اونا میخونه!
متولد روز 15 ماه آگوست سال 1989 است.
از جیم کری هم خوشش میاد!
دو روز مانده بود به پایان جهان ! تازه فهمید هیچ زندگی نکرده است،
تقویمش پر شده و تنها دو روز خط نخورده باقی مانده بود. پریشان
شد، آشفته و عصبانی، نزد خدا رفت تا روزهای بیشتری از خدا
بگیرد. وقت می خواست. وقت اضافه ! داد زد و بد و بیراه گفت، خدا
سکوت کرد. آسمان و زمین را بهم ریخت. خدا اما باز هم سکوت کرد.
جیق زد و جار و جنجال راه انداخت. خدا سکوت کرد. کفر گفت و
سجاده را دور انداخت، خدا سکوت کرد. دلش شکست و گریست و به
سجده افتاد. خدا سکوتش را شکست و گفت : بنده عزیزم ! اما یک
روز دیگر هم از دست رفت. تمام روز را به بد و بیراه و جنجال و
هیاهو گذراندی و از دست دادی. تنها یک روز دیگر باقیست. بیا و
حداقل این یک روز را زندگی کن. لا به لای هق هقش گفت : اما با
یک روز... با یک روز چکار می شود کرد ؟... خدا گفت : آن کس که
لذت یک روز زیستن را تجربه کند، گویی هزار سال زیسته است و
آنکه امروزش را در نمی یابد هزار سال هم به کارش نمی آید . آنگاه
سهم یک روز زندگی را در دستانش ریخت و گفت : حالا برو زندگی
کن. او مات و مبهوت به سهمش از زندگی نگاه کرد که در گودی
دستش می درخشید. می ترسید حرکت کند، می ترسید راه برود، می
ترسید زندگی از لای انگشتانش بریزد. کمی مکث کرد و ایستاد... بعد
با خودش گفت : وقتی فردایی ندارم، نگه داشتن این زندگی چه فایده
ای دارد! بگذار این مشت زندگی را مصرف کنم. آن وقت شروع به
دویدن کرد. زندگی را بر سر و رویش پاشید. زندگی را نوشید، زندگی
را بویید و چنان به وجد آمد که دید می تواند تا ته دنیا برود، می
تواند بال بزند، می تواند پا روی خورشید بگذارد و به آسمان برسد.
او در یک روز آسمان خراشی بنا نکرد، زمینی را مالک نشد، مقامی
به دست نیاورد، اما در همان یک روز دست بر پوست درخت کشید،
روی چمن خوابید، کفش دوزکی را تماشا کرد، سرش را بالا گرفت و
ابرها را دید. به آنهایی که نمی شناختندش سلام کرد و برای آنهایی
که دوستش نداشتند از ته دل دعا کرد، او در همان یک روز آشتی
کرد، خندید و سبک شد. لذت برد و سرشار شد و بخشید. عاشق شد،
عبور کرد و تمام شد . او همان یک روز زندگی کرد اما فرشته ها در
تقویم خدا نوشتند: امروز او در گذشت کسی که هزار سال زیسته بود